دوشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۷

بو عطا


ابو عطاي من
سلام
حالا كه اين جا همه آب ها سر بالا مي روند ،من هم تو را مي خوانم . مي خوانم ،نه مثل غوكي كه اين جور وقت ها آواز مي خواند و نه مثل آن نوسينده فرانسوي كه ناتانائيلش را .ميخوانمت مثل پدري كه فرزند نداشتها اش را مي خواند وصدا مي زند و مي خواهد همه عمرش را به او ببخشد .عمري كه تباه شده و حالا فكر مي كند ،فقط فكر مي كند ،كه مي داند چرا تباه شده و فكر مي كند ،باز هم فقط فكر مي كند ،كه مي شد تباه نشود .مثل پدري كه مي خواهد حاصل تجربياتش را كه خيلي گران خريده ،به رايگان به پسرش بسپارد ،من هم آنچه مي دانم و نمي دانم را به تو مي سپارم .
اين هم اوليش:
بوعطاي كوچكم !
.يكي بود يكي نبود.ما يك همسايه بالايي داشتيم كه كمي تا قسمتي جنسش خرده شيشه داشت .يك روز بچه هاي اين همسايه بالايي شلوغ راه انداختند .مي گفتند خانه ما نبايد طبقه داشته باشد .يك حرف هاي ديگري هم مي زدنند كه به من و شما اصلن مربوط نمي شود.همينجا بگذار يك نصيحت اساسي پدرانه بهت بكنم :بعضي مسائل اساسن به هيچكس مربوط نمي شود.سعي كن به اين مسائل هيچ كاري نداشته باشي .حتا اگه اين مسائل هم به تو كار داشته باشد.
سعي هم نكن كه خودت را به يك كوچه بزني كه بعدا نشانت خواهم داد :علي چپ و اگر احيانا كسي خواست تو را به كوچه علي چپ بزند،از دستش فرار كن ،سرش داد بزن و بزن به خيابان ،بزرگراه و يا حتا كوه و بيابان و ... فقط مواظب باش به جنگل نزني .
بعله !داشتم مي گفتم .يه حرف هاي عجيبي مي زدند .خلاصه ابو عطا جان !چه دردسرت بدهم ،به هزار زور طبقه هاشونو خراب كردن و خونه شونو بي طبقه كردن .اما بعد از همه اين حرف ها يه صاحبخونه پيدا كردن كه كل خونه شونو فروخت به يه باباي ديگه كه اصلن كارش طبق سازي بود.
بگذريم
همه اين هارو گفتم تا اين عكس رو نشونت بدم :موزيك و سكس و لنين .
راجع به موزيك و سكس بعدن برايت خواهم گفت .اما لنين يكي از اون بچه هايي بود كه گفتم طبقه نمي خواستن و يه روز با يه قطار پر از بچه هاي بي طبقه اومد سمت خونه شون .
عكسو خوب ببين :
توي همون خونه هم ديگه كسي به اين حرف ها خيلي گوش نمي ده. اما اين حساسيت بچه هاي خونه ما خيلي باحاله .انگار بايد حتمن يه چيزي رو دوست داشت تا بود:من دوست دارم پس هستم .
تو سعي كن خودت باشي بو عطا.خودت رو دوست داشته باش تا باشي

هیچ نظری موجود نیست: